سفارش تبلیغ
صبا ویژن

donya91

همه چیزای بدی که توی زندگیم اتفاق افتاد همه گفتن قسمت بود . پدر و مادرم فوت کردن قسمت بود ، یه شوهر بچه ننه که همش توی پاچه مادر و خواهرشه نصیبم شد که اینم قسمت بود، بیکار شدم قسمت بود ، و خیلی چیزای دیگه که دیکه از باز گو کردنش حالم به هم میخوره.ترو خدا کلیشه ای واسم حرف نزنین . آیا این قسمت دلیلش شکستن و نابود شدن و مریض شدنم نبود که حالا با سی سال سن دیسک کمر گرفتم.




نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/8/30 توسط donya91

حدود دوماهی که نیومدم همش دستم به دکتر بند بود به خاطر دیسک کمرم هر کاری می کنم خوب نمی شم بیشترش هم به خاطر اعصابمه.اونم که دیگه خراب خرابه. به خاطر بیکاریم، خانواده شوهرم که همش روی اعصابمن و از همه مهمتر شوهرم که نه تنها باعث آرامش که مخله آرامشه .خلاصه همه چیز در همه. دیگه ایمانم رو هم از دست دادم چون هر چیزی ازش خواستم غیر از اینکه نشد در عین حال بدترین وضعیت هم شد. نمیدونم خیلی گیجم




نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/8/30 توسط donya91

امشب حال خاصی دارم .نمیرونم چه حالی فقط میدونم که خوب نیستم




نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - جمعه 91/7/15 توسط donya91

همه اتفاقات بد توی زندگیم رو گفتن قسمت بود. پدرو مادرم فوت کردن ق سمت بود ، بیکار شدم فسمت بود، یه شوهر بچه ننه که همش تو پاچه مادر و خواهرشه نصیبم شد قسمت بود،وای وای از کجا بگم که همش قسمت بود. ترو خدا کلیشه ای داسم صحبت نکنید آیا دلیل همه این شگستنها ، خرد شدنها، نابود شدنها، چی بود اینکه با سی سال سن دیسک کمر عصبی بگیرم،دیونه بشم ، چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/8/30 توسط donya91

الان به خاطر دیسکم در حال استراحتم ولی کلا خیلی نگرانم حالا هم از این بیماری هم از اینکه نمیتونم مثل گذشته فعالیت داشته باشم . پس من چطور ادامه بدم . دارم واسه سر کار رفتن دست و پا میزنم حالا حال سلامتی ام اینطوریه که اصلا نمیتونم بشینم در عین حال اینکه دکتر گفته کلا تا آخر عمر من باید خیلی مراقب باشم زیاد راه نرم زیاد نشینم . وای .شاید میگین خوب سر کار نرو ولی مگه با این تورم و وضعیت زندگی میشه . همش فکر میکنم که من که دیگه هیچی ولی دخترم توی همین فامیل خودمون بعدا که بزرگ شد با بچه های عمو و عمه و دایی مقایسه میشه که همین الان مثلا داداشم درسته که بابای من حساب میشه ولی از لحاط مالی خیلی بالاتره.همش توی این ترسم که فردا بچم در مقابل اونا پایین تر باشه .

 دخترم آیلا با اینکه 4 سالشه ولی مرتب دعا میکنه و میگه خدایا به من یه داداش بده و چون توی مهدش هم سن و سالاش داداش یا خواهر دارن مرتب به من پیله میکرد مه من داداش میخام و منم گفتم باید دعا کنی تا خدا بهت بده .برای همین مرتیب دعا میکنه و از خدا میخاد . خودم هم خیلی دلم یه بچه دیگه میخاد اول به خاطر آیلاکه همه در اطرافمون از عمه و ...دو تا بچه دارن و آیلا خیلی تنهاست دوم به خاطر دعاهایی که میکنه و میخام اعتمادش از خدا سلب نشه و بدونه هر چیزی رو باید از خدا خواست ولی مشکلاتم:

1:شوهرم میگه وقتی آدم باید به یه بچه دیگه فکر کنه که بتونه به بهترین صورت بچش رو تامین کنه و ما الان امکانش رو نداریم

2: بیکار شدم

3:مشکل دیسک کمرم که نمیدونم با یه حاملگی چی میشه که مطمینا نیاز به استراحت و مراقبت زیاد داره و من کسی رو ندارم که اگه یه روز خابیدم زندگیم رو اداره کنه

4:کلا چه مثل حالا درگیر بیماری باشم وچه بهتر باشم ، من یه پاکت شیر رو هم نباید بلند کنم پس چطور بچه داری کنم

5:اگه دوباره برم سر کار ، دوبارع یه تازه واردم تا کی صبر کنم تا جای پام محکم بشه که با یه مرخصی دوران بارداری دوباره بیرونم نکنن

6: سنم داره بالا میره، از طرفی آیلا بزرگتر میشه و تفاوت سنیش بیشتر میشه که دیگه این بچه به دردش نمیخوره

 




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/8/30 توسط donya91
   1   2      >
درباره وبلاگ
bahar 20
 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ